آخرین مطالب

به بهانه سالروز ارتحال حضرت آیت الله مهدوی مرتضوی (ره)ازمشاهیر استان بوشهر شهرآبپخش+زندگی نامه

مرحوم حاج سیدجواد مهدوی(مرتضوی) فرزند حاج سیدمرتضی اهل روستای درواهی (آبپخش) برازجان بود............

ایشان پس ازکسب علوم مقدماتی نزد پدر خود، همراه دوبرادرش آقایان سیدمحمد مهدوی و حاج سید عبدالحسین مصطفوی به نجف اشرف عزیمت کردند.ایشان مدت چهارده سال نزد اساتید بزرگ آن زمان حوزه نجف،به تحصیل علوم دینی تادرس خارج پرداختند.

پس ازاتمام تحصیلات به دستور پدرش، که پیر و ناتوان گشته بود، به زادگاه خود مراجعت نمود. جدیت وکوشش آیت الله مهدوی(مرتضوی) 1 درکسب تحصیل علوم وحل مشکلات و غوامض درسی، فقهی، علمی، واجتماعی موجب حیرت استادان و طلاب حوزه علمیه نجف اشرف گردیده بود.

مردم منطقه،حتی علماء بزرگواری همچون آیت الله شیخ عبدالحسین اعتصامی، که در مسائل فقهی سرآمد دیگران دراین دیار بود، ازمعلومات وسیع ایشان استفاده می کردند. این جانب بارها شاهد این بهره مندی در بیت آیت الله اعتصامی بودم.

آیت الله مهدوی بسیار ساده وبی تکلف بود.سوار برالاغ سفیدرنگی می شد و تک و تنها از آبپخش راهی برازجان می گردید. یک روز تمام مهمان آیت الله اعتصامی می شد.خورجین روی الاغش پراز خارک،خرما ورطب بود. الاغش راخود درون جایگاهش می بست وعلوفه آن را که همراه داشت،به آن می داد،آستین ها را بالا میزد،وضو می ساخت و وارد اتاق پذیرائی آیت الله اعتصامی می شد.بعداز مصافحه به حل وفصل مسائل فقهی می پرداختند.

آیت الله سید ابوالقاسم خوئی که هم دوره آیت الله مهدوی درنجف بودند، بارها مشکلات و غوامض فقهی و دینی مردم منطقه رابه ایشان ارجاع و توصیه میکردند.

به طور مرتب با ایشان مکاتبه ومراوده داشتند.

یکی از اهالی درواهی به نام حاج غلام صمصامی درسال1356 که مقیم کویت بود،به عتبات عالیات مشرف می شود.درنماز جماعت مغرب وعشاء آیت الله خوئی شرکت می کند.بعداز نمازمغرب،خدمت آقا می رسد وخود را از اهالی برازجان معرفی می کند ومسئله ای ازایشان می پرسند.آیت الله خوئی درجواب او می گویند:مگرحاج سیدجواد مهدوی راندارید که این گونه مسائل را ازمن می پرسید؟آقای صمصامی جواب می دهد که:من مقیم کویت هستم ودسترسی به ایشان ندارم.واین عمق آشنائی و ارادت آیت الله خوئی به آیت الله مهدوی را میرساند.

آیت الله مهدوی پس از شهریور بیست و درجریان مبارزات خرده مالکان و مردم زیرراه و شبانکاه با مالکان بزرگ و خوانین، درکنار مردم قرار گرفت. براثر توطئه خوانین مدتی در زندان بوشهر زندانی شد.درجریان انقلاب اسلامی ودرسال 1357درکنار مردم به حمایت از امام وانقلاب پرداخت.

باوجود عدم بینائی (درسال 1354براثررفتن گردسیمان درچشمشان نابینا شده بودند) مردم از راهنمائی های او استفاده فراوان می کردند. وی همواره پناهگاه و ملجاء اهالی منطقه بود. درآن دوران مردم وعلماء استانهای فارس و بوشهر،مشکل ترین مسائل خود رابه ایشان ارجاع می دادند.

زندگی بسیار ساده و بی آلایشی داشت. ازطریق کشاورزی و باغداری امرار معاش می کرد. علاقه بسیاری به زادگاه خود آبپخش داشت.همین سبب شد که تا آخر عمر از موطن خود دست نکشد (با آنکه به ایشان پیشنهاد می شدبه تهران یاقم بروند تا ازمعلومات ایشان بیشتر استفاده شود) و از زندگی درشهرهای بزرگ که برایش فراهم نمودند،خودداری نماید.

آیت الله مهدوی(مرتضوی)به شدت مخالف استمال دخانیات بود و مردم را از کشیدن سیگار و قلیان منع و ارتکاب آن را حرام می دانست. دراین راه تا آنجا پیش رفت که کاشت توتون وتنباکو وخرید و فروش و استعمال آن را از مشاغل حرام می دانست. در مجالس و مساجدی که ایشان حضور داشتند،کسی جرات کشیدن قلیان و سیگار نداشت. (برای اینکه مردم ترک قلیان یا سیگارکنند پول و یا خرما وگندم به آنها می داد.)

بسیاری ازمردم واهالی منطقه آبپخش واطراف،براثرارشاد ایشان ازاستعمال دخانیات دست کشیدند.درحال حاضر درصد بسیار کمی ازمردم این منطقه عادت به کشیدن سیگار وقلیان ذارند. بنابر وصیتش، درمراسم فاتحه ایشان سیگار وقلیان برداشته شد.

خوشبختانه اداره بهداشت دشتستان ازآن تاریخ تابه امروز،استعمال دخانیات را درمساجد منع کرده واین سنت حسنه از آن مرحوم به یادگار مانده است.

در اسفندماه1357 و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی،فرزند ایشان به نام سیدجمال تصادف کرد و در بیمارستان نمازی شیراز بستری شد.مرحوم(آیت الله)مهدوی مدت یک ماه در شیراز مقیم گردید. دریکی از روزها،پس از عیادت از بیمارستان خارج و درسر خیابان منتظر تاکسی می شود،که به خیابان قصردشت برود. راننده ای ایشان را سوار می کند. بعداز حرکت،به آیت الله مهدوی می گوید:من درعمرم مرتکب قتل و یا دزدی و یا شکنجه و آزار کسی نشده ام،لیکن خوابی دیده ام و به من گفته اند این خواب علامت مرگ تو می باشد.بسیار وحشت زده شده ام.

آیت الله مهدوی می گوید:خوابت را تعریف کن.

می گوید:خواب دیدم شخصی مقداری خاک کف دستم ریخت و به خانمم دسته گلی داد.این را علامت مردن من می دانند.می ترسم دراین روزهای بعداز انقلاب،مرا بکشند.شما چه نظری دارید؟

آیت الله مهدوی می پرسند:شغل شما چیست؟

راننده می گوید:افسر ارتش هستم.

آیت الله مهدوی به او می گوید:خواب شما علامت مرگ نیست،لیکن علامت خطر برای مملکت وآب وخاک است.به دلیل این که وظیغه و شغل شما حفظ آب وخاک و دفاع از سرحدات ایران می باشد، بدین جهت کمی از خاک وطن را به شما داده اند که آن راحفظ کنید. وظیفه همسرت،حفظ کودکان و نوباوگان شما می باشد. بدین جهت دسته گلی هم به ایشان داده اند.کودکان مانند دسته گل هستند.

افسر مزبور پس از شنیدن این بیان بسیار مشعوف و خوشحال می گردد و می گوید: این تعبیر عالی را می روم و برای همسرم تعریف می کنم.خداوند به شما عمردهد.نزدیک بود ازغم و غصه دق کنم.

دیری نگذشت که خواب آن افسر و تعبیر بسیار جالب آیت الله مهدوی، با حمله ارتش صدام به خاک ایران محقق شد.



مبارزه بی امان ایشان بعداز پیروزی انقلاب اسلامی با منافقین وضد انقلاب به قدری شدید بود که ما باوجود ایشان در منطقه آبپخش همواره احساس آرامش می کردیم. جائی که درصد منافقین و ضدانقلاب،از تمام نقاط دشتستان بیشتر بود و پاسداران کمیته انقلاب اسلامی همواره ازحمایتهای بی دریغ او برخوردار بودند. البته در این رهگذر توهین های روحی وجسمی بسیاری رامتحمل گشت.لیکن باشهامت بی نظیرش،مردم را از نقشه های شوم وگمراه منافقین آگاه ساخت.عمق کینه منافقین نسبت به او به حدی بود که هنگام برگزاری نماز جماعت،که به امامت خود او برگزار می شد،مسجدونمازگزاران را سنگ باران می کردند.

منافقین یکی از مساجد را پایگاه خود قرار داده وشبانه روز علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی وامام بزرگوار و شخص آیت الله مهدوی از بلندگوی مسجد،سخنرانی و تبلیغ وبه اعمال زشت مبادرت می کردند.آیت الله مهدوی مسجد آنها را به عنوان"مسجدضرار"معرفی کرد.دراین مبارزه تاآنجا پیش رفت که سالها پیش ازمرگش،وصیت کرد:هنگامی که ازدنیا رفتم،مخالفین امام خمینی برسرجنازه ام حاضرنشوند.

آیت الله سیدجواد مهدوی سرانجام درسال1365در سن هشتادسالگی وپس ازیک عمر بهره رسانی به مردم،براثر سکته مغزی درتهران (بیمارستان) دار فانی را وداع گفت ودر منزل مسکونی خود درآبپخش و در میان تجلیل بی نظیر مردم منطقه به خاک سپرده شد. (رحمه الله علیه،خداوند با اجداد طاهرینش محشور نماید.انشاءالله)

                    سعدیا مردنکونام نمیردهرگز



                    مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند.

 








1-برگرفته از کتاب دشتستان درنهضت ملی وانقلاب اسلامی ایران:نوشته ماشاءالله کازرونی