خاطرات مادر و گلایه های پسر شهید دشتستانی/ در پاسخ به آنها گفتم منزل من در شهر آبپخش است
آفتاب آب پخش، تماس گرفتند که میخواهیم به منزل مادربزرگت در برازجان برویم و شما هم بیا برازجان تا شما را ملاقات کنیم، در پاسخ به آنها گفتم منزل من در شهر آبپخش است و در منزلم در خدمتتان هستم
اسماء بوستانی: حماسه فتح خرمشهر، یکی از پرافتخارترین مقطع دوران دفاع مقدس است، در واقع سوم خرداد یادآور اوج ایثار و مقاومت شهداست؛ آزادسازی خرمشهر که پس از ۵۷۸ روز اشغال، در روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱ با ایثار، عشق، جانبازی و به کارگیری پیچیدهترین فنون نظامی حاصل شد، نقطه عطفی در تاریخ دفاع مقدس شناخته شده و از این روز به عنوان نمادی از پیروزی، مقاومت و ایستادگی در برابر دشمن یاد می شود.
«خداکرم ترک» فرزند محمدحسن و شهید عملیات بیت المقدس آزادسازی خرمشهر است که با علاقه خود به دفاع از مهین خویش در سال ۱۳۶۰ از طریق هیات جهادی شهر وحدتیه راهی جبهه نبرد شد؛ طی سه مرحله رفت و برگشت در جبهه جنگ شرکت کرد و در مرحله سوم، در سوم خردادماه سال ۱۳۶۱ در شهر خرمشهر، مورد اصابت تیر دشمن از سه ناحیه چشم، گردن و سینه قرار گرفت و در همان مکان با 24 سال سن، به شهادت رسید.
بارداری همسر و اعزام به جبهه
به منزلشان می روم. خانم «خیرالنسا شولی»، مادر شهید «خداکرم ترک» است. بسیار شکسته شده؛ انگار فراموشی گرفته، اما تمایل به صحبت در مورد فرزندش را دارد. از او میخواهم چگونگی رفتن فرزندش به جبهه را برایم بگوید؛ بعد از ازدواج، من صاحب ۶ فرزند پسر و سه دختر شدم؛ بعدها جنگ شروع شد؛ «خداکرم» سربازیاش را که تمام کرد، ازدواج کرد. همسرش باردار بود، یک روز به من گفت مادر در این اوضاع جنگ نمیتوانم ساکت بمانم و به جبهه نروم، می خواهم راهی شوم. آن روز به یاد عهدی که قبل از ازدواج با خدا بسته بودم افتادم و فرزندم را راهی جبهه جنگ کردم.
حساسیت به بیت المال و رفتار بد برخی مردم!
از او می خواهم از خصلت و رفتارهای فرزند شهیدش برایم بگوید و او با اندکی سکوت ادامه می دهد: فرزندم به شدت متدین و دیندار بود، حساسیت عجیبی به حق بیت المال داشت به صورتی که وقتی اجناسی را به شرکت تعاونی روستای ما میآوردند تاکید داشت این اقلام و اجناس اول در بین خانواده نیازمندان تقسیم شود و بعد در بین خانوادههای دیگر؛ همین تاکید و حساسیتش برای خانواده فقرا رفتار بسیاری از مردم را با او بد کرده بود و با پسرم به شدت مخالفت میکردند.
بخاطر آن 37 نفر!
مادر شهید، در میان صحبتهایش مکثی طولانی میکند و ادامه میدهد: خداکرم دو بار به جبهه رفت و برگشت، یکی از روزها که برای دیدار خانواده آمده بود به او گفتم عزیزم همسرت باردار است، چند روزی بیشتر کنارش بمان. در پاسخ به من گفت «مادر در جبهه من همیشه جلوتر از بقیه هستم؛ ۳۷ نفر پشت سرم فعالیت میکنند، اکنون ۳۷ نفر منتظر من هستند باید بروم»، وسایلش را برداشت و من هم قرآن به دست درب حیاط رفتم اما او رفته بود، کمی آب پشت سرش ریختم، رفت و دیگر برنگشت.
وقتی بعض مادر میترکد...
بغضی راه گلویش را گرفته بود، به سختی صحبت میکرد، برای ادامه صحبتهایش اصراری نکردم، بعد از چند ثانیه ادامه داد: آن زمان در روستای شول زندگی میکردیم، در یکی از روزها مشغول انجام کارهای روزانه بودم که از طرف بسیج به منزلمان آمدند و خبر شهادت خداکرم را به من دادند.
از او خواستم حسش را در هنگام شنیدن خبر شهادت فرزندش برایم بیان کند، دستش را تکان میدهد و میگوید: چه بگویم؟ سومین فرزندم بود، آن لحظه واقعا دلم سوخت؛ آخر مگر میشود فرزندت را از دست بدهی و دلت نسوزد؛ میدانستم راه خوبی را در پیش گرفته و با عزت و سربلندی دنیا را ترک کرده است، اما هر مادری با از دست دادن فرزندش چه با شهادت و چه از هر طریق دیگری دلسوخته میشود، همه ما یک روز رفتنی هستیم، چه سعادتی بهتر از شهادت؟ آن زمان تنها فکر و ذکرم همسر باردارش بود.
آینده همسر شهید بعد از شهادت خداکرم
از او خواستم در مورد آینده همسر شهید برایم بگوید، با کشیدن آهی شروع میکند: حدود یک ماه بعد از شهادت فرزندم، پسرش به دنیا آمد، عروسم با ما زندگی میکرد، نوه ام حدود دو سال داشت که فرزند دیگرم او را به همسری قبول کرد، چون نمیخواستم یادگار فرزند شهیدم از کنار ما برود، به همین دلیل او به همسری فرزند دیگرم درآمد و اکنون جزیی از خانواده ماست.
تیراندازی مادر، شیرینترین خاطره مادر از فرزند شهید
مادر شهید، شیرینترین خاطره از زندگی با فرزند شهیدش را با لبخند تعریف میکند: قبل از اینکه فرزندم راهی جبهه جنگ شود، یک تفنگ شکاری داشت؛ یک روز، یک قوطی روغن پنج کیلویی را در گوشهای از حیاط گذاشت و از خواهرانش خواست که با تفنگش به قوطی شلیک کنند؛ میگفت اگر دشمن به ما حمله کرد باید هدف گیری ما خوب باشد تا بتوانیم از خودمان دفاع کنیم، خواهرانش به نوبت شلیک کردند و نتوانستند به قوطی بزنند؛ به من گفت مادر تو هم شلیک کن، شلیک کردم و مستقیم به قوطی زدم، شاد و خندان در حیاط راه میرفت و میگفت مادرم نشانه گیریش خوب است و توانست به هدف بزند، خندههای آن روز پسرم برایم خیلی شیرین و بیاد ماندنی است به صورتی که آن روز از بهترین خاطرههای زمان حیات فرزندم بود.
درخواست مادر شهید
مادر شهید از من میخواهد در توصیه به جوانان این جامعه چنین بنویسم: جوانان باید راه شهیدان را در پیش بگیرند و با عزت و افتخار و سربلندی با نماز خواندن، پیروی از ولایت، در نظر گرفتن حق بیت المال و اهمیت به خانواده نیازمندان از کشور خود دفاع کنند؛ اسلام، خدا و قرآن را نباید رها کرد، امیدوارم خداوند آخر و عاقبت همه جوانان را ختم به خیر کند.
فرزندی که پدر را ندید
تنها فرزند این شهید، اکنون ۳۹ سال سن و نام پدر را بر خود دارد، «خداکرم ترک»؛ ازدواج کرده و دارای دو فرزند است. او از سختیها و مشکلات زندگیاش در نبود پدر میگوید: زمانی که پدرم به شهادت رسید، مادرم باردار بود و من یک ماه بعد از شهادت پدرم به دنیا آمدم؛ پدرم را ندیدهام اما از شور و اشتیاق رفتنش به جبهه جنگ از مادر و مادربزرگم بسیار شنیدهام.
بنیاد شهید از حال ما خبر ندارد
او با ناراحتی از اداره بنیاد شهید گلایه میکند و ادامه میدهد: بعد از شهادت پدرم تا به امروز از اداره بنیاد شهید حتی برای دیدن من که فرزند شهید هستم یک بار به منزل من نیامدهاند، اما یک بار تماس گرفتند که میخواهیم به منزل مادربزرگت در برازجان برویم و شما هم بیا برازجان تا شما را ملاقات کنیم، در پاسخ به آنها گفتم منزل من در شهر آبپخش است و در منزلم در خدمتتان هستم، نیامدند، از آن روز به بعد حتی یک تماس هم با من نگرفتهاند.
رسیدگی به خانوادههای شهدا، تنها لقلقه زبان مسؤولان
وی ادامه میدهد: هنگام انتصابها، چه در استان و چه در شهرستانها و یا حتی ثبتنام در مدارس نمونه میگویند اولویت با خانواده شهدا و جانبازان است؛ اما چرا در طی این ۳۵ سال تنها فرزند شهید به عنوان یک کارمند ساده نمیتواند در جامعه نقش داشته باشد؛ شهیدانی امثال پدر من خون دادند، جنگیدند تا امروز مردم در رفاه و آسایش باشند.
امروز انتظار من به عنوان فرزند شهید این است که حداقل به حق و حقوقمان بها داده شود؛ بعد از شهادت پدرم تاکنون دولت هیچگونه حمایتی از من نکرده، منزلم را با چندین وام ساختهام؛ در این مدت فقط یک درخواست معرفی از اداره بنیاد شهید و امور ایثارگران داشتم، اما تاکنون صدها بار با اداره بنیاد شهید تماس گرفته ام اما پاسخی دریافت نمیکنم.
دریغ از یک تماس...
با ناراحتی بیشتر ادامه می دهد: من به عنوان فرزند شهید انتظارم این است که بنیاد شهید حداقل به اندازه یک تماس تلفنی پیگیر مشکل بنده باشند که این تماس هم انجام ندادهاند؛ چه بگویم، ناراحتم؛ خداوند آخر و عاقبت ما و همه جوانان این مرز و بوم را ختم به خیر کند.
مادر شهید هم دستهایش را رو به آسمان میکند و از ته دل از خدا میخواهد همه جوانان به راه راست هدایت شوند.
انتهای پیام/